راه کردن

معنی کلمه راه کردن در لغت نامه دهخدا

راه کردن. [ ک َ دَ ]( مص مرکب ) طی طریق کردن. راه پیمودن. راه بریدن. قطع راه کردن. ( یادداشت مؤلف ). راه رفتن :
من رهی پیر و سست پیمایم
نتوان راه کرد بی پالاد.فرالاوی. || سفر کردن. ( یادداشت مؤلف ). کنایه از راه سر کردن و این حذف بالمجاز است. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ). راه جایی گرفتن :
پس آنگه گفت بامن کاین زمستان
بباش اینجا مکن راه خراسان.( ویس و رامین ).بتاج قیصر و تخت شهنشاه
که گر شیرین بدین کشور کند راه
بگردن برنهم مشکین رسن را
برآویزم ز جورت خویشتن را.نظامی.شفیق وی را گفت راه بسطام کن تا آن را زیارت کنی. ( تذکرة الاولیاء عطار ). || یافتن راه. پدید آوردن راه. جستن راه. مفر جستن. راه بیرون شدن کردن : آخر کشتی وجود و کالبد مادرین گرداب افتاده است. چندین جهدی بکنیم که یک طرف راه کنیم و بیرون رویم پیش از آنکه غرقه شود این کشتی وجود. ( کتاب المعارف ). || رخنه کردن. ( یادداشت مؤلف ). نفوذ کردن ( فرهنگ نظام ) :
واندر آماجگاه راه کند
تیر او اندر آهنین دیوار.فرخی.کوز گردد بر سپهر از عشق او هر ماه ، ماه
خون دل هر شب کند زی چشم من صد راه ، راه.قطران.- امثال :
موش باطاق من راه کرده بود و من خبر نداشتم . ( از فرهنگ نظام ).
|| راه را برای خود باز کردن. ( فرهنگ نظام ). راه باز کردن. راه دادن : علی زمین بوسه داد و برخاست و هم از آن جانب باغ که آمده بود راه کردند مرتبه داران برفت. ( تاریخ بیهقی ). || متوجه کردن. روانه ساختن. روانه کردن. برفتن داشتن :
چو خواهی که داردت پیروز بخت
جهاندار با لشکر و تاج و تخت
ز چیز کسان دست کوتاه کن
روان را سوی راستی راه کن.فردوسی. || جاری ساختن. روان کردن :
به جوی و به رود آب را راه کرد
به فر کیی رنج کوتاه کرد.فردوسی.|| ساختن راه. درست کردن راه. بنیان نهادن راه.

معنی کلمه راه کردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) طی طریق کردن راه سپردن .

جملاتی از کاربرد کلمه راه کردن

ابی کشتی ندانی راه کردن غم بیهوده اینجاگاه خوردن
چون جرس مجموعه چاک است سر تا پای من حفظ این منزل ز چندین راه کردن مشکل است
باش تا از خود بدرآیی بدانی که راه کردن چه بود «ولوأرادوالخروجَ لَأَعدّوا لَهُ عُدَّة». زنهار تا نپنداری که قاضی می​‌گوید که کفر نیک است و اسلام چنان نیست. حاشا و کلا! مدح کفر نمی‌گویم یا مدح اسلام. ای عزیز هرچه مرد را به خدا رساند اسلام است، و هرچه مرد را از راه خدا بازدارد کفرست؛ و حقیقت آنست که مرد سالک خود هرگز نه کفر باز پس گذارد و نه اسلام که کفر و اسلام دو حالست که از آن لابد است مادام که با خود باشی؛ اما چون از خود خلاص یافتی، کفر و ایمان اگر نیز ترا جویند درنیابند. بیت
می توان با رشته آسان گوهر شهوار سفت در دل سخت نکویان راه کردن مشکل است
کنون باید بسیج راه کردن شهنشه را ز حال آگاه کردن
بیارام یک چند از آن راه کردن که داد از هنر ذوالجلالت جلالی
بوسهٔ تو به کام من کوهنورد تشنه را کوزهٔ آب زندگی توشهٔ راه کردن است
بگو تا چند خواهی راه کردن بخواهی خویشتن را شاه کردن