زباب

معنی کلمه زباب در لغت نامه دهخدا

زباب. [ زَ ] ( ع اِ ) موش کر. واحد آن زبابة. ( مهذب الاسماء ). زبابه : موش کر. ج ، زُباب. ( صراح ). زباب ج ِ زبابه : موش کر. ( اقرب الموارد ). موش کلان کر و ج ، زُباب است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زباب موشی است بزرگ و کر. حرث بن حلزة گوید:
و هم زباب حائر
لاتسمع الاذان رعداً.
یعنی گوشهای آنان آواز رعدرا نمیشنود. واحد آن زبابه است و ج ، زباب و زبابات. ( تاج العروس ). دمیری آرد: گفته اند زبابه موشی است کور و کر و زباب جمع آن است و همچنان که خلد بکوری معروف است زباب معروف به کری است. ( از حیوة الحیوان ). زباب در لغت جمع زبابه است و آن موشی است کر در دزدی بدان مثل زنند و جاهل را بدان تشبیه کنند. ( از معجم البلدان ). || موش سرخ موی. ( منتهی الارب )( آنندراج ). موش سرخ. ( قاموس ) ( ناظم الاطباء ). موش زیبای سرخ زیبا موی. ( تاج العروس ). موش سرخ موی. ( اقرب الموارد ). || موش بی موی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).رجوع به زبابة شود. || گفته شده که زباب نوعی موش صحرائی بزرگی است و بدین معنی در این شعر آمده :
وثبة سرعوب رأی زبابا.
یعنی جستن سرعوبی «ابن عرس ، خرس » که موش صحرائی بزرگی بیند. نیز در سخنان علی ( ع ) آمده : انا واﷲ اذاً مثل الذی احیط بها فقیل زباب زباب ، حتی دخلت حجرها ثم احتفر عنها فاجتر برجلها فذبحت ؛ اشارت است به آنکه چون خواهند کفتاری را صید کنند اطراف خانه اش را میگیرند و میگویند: زباب زباب. تا بدین وسیله کفتار را که شکار زباب میکند فریب دهند و از خانه بیرون کشند. و مقصود وی آن است که من مانند آن کفتارنخواهم بود و فریب دوستیهای دروغین شما را نخواهم خورد. و ممکن است کفتار موش کر را نیز مانند موش صحرائی شکار کند. بنابراین زباب در سخن حضرت علی ( ع ) همان موش کر است. ( تاج العروس ). دمیری آرد: زبابه موش دشتی است که اشیائی را که بدانها احتیاج دارد و نداردمیدزدد. ( از حیوة الحیوان ). رجوع به موش کور و خلد و زبابة شود. || ( ص ) مجازاً، جاهل. ( ناظم الاطباء ). دمیری آرد: مرد جاهل را به زباب که گفته اندموشی است کور و کر، تشبیه میکنند. حرث بن کلة گوید:
و لقد رأیت معاشراً
جمعوا لهم مالا و ولداً
و هم زباب حائر
لاتسمع الاذان رعداً.
یعنی مانند زباب که از کوری گوئی متحیر است سرگردانند، گوئی صدائی نمیشنوند. مقصود آن است که روزی بقدر عقل و درک داده نمیشود زیرا که مردمانی زباب صفت دیده ام که دارای اموال و اولادند. ( از حیوة الحیوان ). رجوع به فوائد اللئال ج 1 ص 293 و معجم البلدان شود. || تمام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || باجگیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه زباب در فرهنگ فارسی

مویز فروش

جملاتی از کاربرد کلمه زباب

من زباب علم عطّار آمدم لاجرم گویای اسرار آمدم
بدان صفت‌که تفاخر به نام مام‌کند کس ار زباب پژوهش نماید از استر
به زاری بگفت ای رسول انام مرا مهربان تر زباب و زمام
و آنچ از خور زباب زر شنوی فصلی از علم کیمیا بیشست
شدند خامش ازیرا که جاهلان بودند ز صدر تا بنعال و زباب تا محراب
در قتل موش کوش که اصلیست در جهان گر زانکه قتل مار زباب شجاعتست
زشست زلفش پنجاه عقدصدگانی زباب دلبری اندر شمار می آمد
هر چه زباب کرم، لطف تو کرد التزام کرد باتمام آن ، خواجه نظامت ضمان
زمام جهان و زباب سپهر بسی کودک آید همه خوب چهر
یکایک از پی او روزگار ساخته بود زباب حسن هرانچش بکار می آمد