زانک

معنی کلمه زانک در لغت نامه دهخدا

زانک. ( اِخ ) ( کوه... ) کوهی است در ترکستان ، در او معادن طلا و نقره است. ( نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 195 ).
زانک. [ ن ِ / ن َ ] ( اِخ ) لغتی است در زانج و زابج. ( از دائرة المعارف بستانی ). و رجوع به زابج و زانج و مجله لغة العرب سال 8 ص 523 شود.
زانک. [ ن َ ] ( اِخ ) لغتی است در زاذک که قریه ای بوده است در طوس خراسان. رجوع به معجم البلدان ، ذاذک و انساب سمعانی ، ذاذکی و زاذک در لغت نامه شود.

معنی کلمه زانک در فرهنگ فارسی

لغتی است در زاذک که قریه ای بوده است در طوس خراسان

جملاتی از کاربرد کلمه زانک

در گمان و وسوسه افتاده عقل زانک تو فوق گمانی فاسقنا
تسخرت بر آینه نبود به روی خود بود زانک رویت هست تسخرگاه هر روشن روان
آن من بر چرخ و آن او نشیب زانک قرب حق برونست از حسیب
گر تو سر حق بدانستی برو با سر باش زانک این اسرار ما را خوی آن اسرار نیست
به سطح آن نتوان‌ کرد رسم دایره زانک ز بسکه تنگ نگردد به هیچ سو پرگار
چون پیر مغان عارف اسرار کماهی گر زانک بعالم دگری هست بگوئید
یک سر موی تو گر زانک بصد جان عزیز همچو یوسف بفروشند هنوز ارزانی
سرمکش زانک از چمن بیرون سرو تا سر کشید سر نکشید
تا شعار دین شود بسیار و پر زانک با یاران شود خوش کار مر
آهنین دارند رخ چون آینه زانک از تری زیر این هفت آینه جز خویشتن را ننگرند