زاری کنان. [ ک ُ ] ( ق مرکب ) نالان. گریان : بدینسان همی رفت زاری کنان که آمد بدان بارگاه کیان.فردوسی.یحیی چون بشنید، زاری کنان روی بکوه نهاد.( قصص الانبیاء ص 181 ). چو من دیدم آن نازنین را چنان برون رفتم از خانه زاری کنان.نظامی.- بزاری کنان ؛ بحالت زاری کردن : از یک طرف غلام بگرید به هایهای و از یک طرف کنیز به زاری کنان شود.سعدی.
معنی کلمه زاری کنان در فرهنگ فارسی
نالان و گریان بحالت زاری کردن
جملاتی از کاربرد کلمه زاری کنان
بر آن خستگیهاش بنهاد روی همی بود زاری کنان پیش اوی
حرفها دیدم که خود را یک به یک بر میزند پیش من زاری کنان زانسان که پیران در دعا
همی شد بره ورقه زاری کنان خروشید گلشاه گیسو کنان
شاهان همه هندوی او، زاری کنان در کوی او هر موری از نیروی او، چندین سلیمان پرورد
از یک طرف غلام بگرید به های های وز یک طرف کنیز به زاری کنان شود
درکش بهار اینجا عنان، کز حملهٔ رویینتنان چون رستمت زاری کنان بینم همه تن پرثقب
زنان رخ زنان بانگ و زاری کنان کنان مویه و موی مشکین کنان
به بزم عیش شبها تا سحر او را چه غم باشد که بر گرد درش زاری کنان شب تا سحر گردم
چنگ در دامان مطرب ناله و زاری کنان کودکی نازک مزاج اندر بر مادر بود
غریوان و زاری کنان روز و شب همی بود یک هفته بسته دو لب