معنی کلمه روز کور در لغت نامه دهخدا
من قرین گنج و اینان خاک بیزان هوس
من چراغ عقل و آنها روزکوران هوا.خاقانی.تا شاهباز چتر تو زرین گشاد بال
از بوم روزکور نزاید حسود شوم.بدر چاچی ( از آنندراج ). || کنایه از کسی که چیزعیان را نبیند و بغایت بی خرد باشد. ( آنندراج ) :
سراپرده و چارپا و ستور
بسی بهتر از دشمن روزکور.فردوسی.یکی گفت کای ابله روزکور
همی دست با چرخ سایی بزور.( گرشاسب نامه ).چون مرد شوربخت شد و روزکور
خشکی و دردسر کند از روغنش.ناصرخسرو.نباشم چنین عاجز و روزکور
که برگردم از جنگ بی دست زور.نظامی.ای چرخ روزکور نگویی چه کینت بود
وز شهریار تخمه حیدر چه خواستی.؟ ( از راحةالصدور راوندی ).