معنی کلمه رمادی در لغت نامه دهخدا
رمادی. [ رَ ] ( اِخ ) رجوع به ابوجعفر رمادی در همین لغت نامه و الانساب سمعانی شود.
رمادی. [ رَ ] ( اِخ ) یوسف بن هارون الکندی ، مکنی به ابوعمر. ترجمه حال او را حافظ ابوعبداﷲ الحمیدی در کتاب «جذوة المقتبس » آورده و چنین نویسد: «گویا یکی از اجداد وی از مردمان «رمادة» ( موضعی در مغرب ) بوده است. و او شاعری است بسیارشعر و سریعالقول و به جهت اشتغال در فنون نظم آثارش بین خاص و عام اشتهار و رواج کامل دارد و حتی بعضی از بزرگان ادب درباره وی گفته اند که : شعر به کنده آغاز شد و به کنده ختم گردید و مراد آنها امروءالقیس و متنبی و یوسف بن هارون است. و خود شاعر در قصیده مدحیه ای که بهنگام ورود اسماعیل بن القاسم القالی به اندلس سروده اشاره به این قول کرده و گوید:
من حاکم بینی و بین عذولی
الشجو شجوی و العویل عویلی.
و رسیدن ابی علی القالی به اندلس در سال 330 هَ. ق. اتفاق افتاده است. وسپس حمیدی وقایع و شماره اشعار وی را ذکر می کند و از جمله گوید: مدتی در زندان بسر برد و از تألیفات او کتابی است در طیر. ابن بشکوال در کتاب «الصله » آرد که «النوادر» از آثار اوست. وفات وی بنا بقول ابن حیان در سال 403 هَ. ق. اتفاق افتاده است. ( از وفیات الاعیان ابن خلکان ).
رمادی. [ رَ ] ( اِخ ) شهری است در عراق و مرکز استان دیلم است و در نزدیکی فرات بین عراق و سوریه قرار دارد. ( از اعلام المنجد ).