رقصان. [ رَ ق َ ] ( ع مص ) پویه دویدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پای کوفتن. ( المصادر زوزنی ). رقص. رجوع به رقص شود. رقصان. [ رَ ] ( نف ، ق ) صفت حالیه. در حال رقصیدن. ( یادداشت مؤلف ) ( فرهنگ فارسی معین ) : تو نبینی برگها با شاخها کت زنان رقصان تحریک صبا.مولوی.دست می زد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ.مولوی. || رقصنده. ( فرهنگ فارسی معین ). - رقصان شدن ؛ به رقص درآمدن. رقصیدن : در هوای عشق حق رقصان شوند همچو قرص بدر بی نقصان شوند.مولوی.
معنی کلمه رقصان در فرهنگ عمید
در حال رقصیدن، رقصنده.
معنی کلمه رقصان در فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) رقصنده . ۲ - درحال رقصیدن .
جملاتی از کاربرد کلمه رقصان
اسم و عین است و جسم و روح چهار همه رقصان ولی از آن در رقص
می جهد رقصان به بالا آب از فواره اش در هوای بزم شاه کام بخش کامران
روز هیجا که در آیی بمصاف از پی رزم برق تابان بکف و شعله رقصان در زیر
زاندم که شنیدهام نوای غم تو رقصان شدهام چو ذرههای غم تو
ز شوق وصل آن تابنده خورشید به بزم چرخ رقصان گشت ناهید
دم به دم بر آسمان میدار امید در هوای آسمان رقصان چو بید
مکانهای متعددی در ایروان برای گردشگران جذابیت دارد که میتوان به فوارههای رقصان میدان جمهوری، خانه اپرا ایروان، مجموعه کاسکاد و ویرانههای اربونی اورارتو اشاره کرد.
ببین در صنعت نیرنگ سازی دست قدرت را که نه گوی از فلک پیوسته رقصان در هوا دارد
زان روی همچون ماه تو، شاهان چشم در راه تو در عین لشکرگاه تو، شاه وسپه رقصان شده
غنچه، خندان شده از ابر بهار؛ سرو، رقصان شده از باد شمال
سرو و شمشاد از نشاطش سبز و خوش در هوایش گشته رقصان بنده وش