رسن باز

معنی کلمه رسن باز در لغت نامه دهخدا

رسن باز. [ رَسَم ْ ] ( نف مرکب ) رسبازنده. ریسمان باز. ( ناظم الاطباء ) ( از شعوری ج 2 ورق 6 ). کسی که روی ریسمان برود و بازیها کند. ( فرهنگ نظام ). آنکه در بالای ریسمان کارهای شگفت آور کند. بندباز. ( فرهنگ فارسی معین ). ریسمان باز و بندباز و دارباز، و آن از انواع بازیگران بود که چوبها یا نیهای بلند بر ریسمان در زمین استوار کنند و بر آن ریسمانها و چوبها و نیها برآیند و انواع بازیهای غریب کنند، و آنرا در عرف هند فت گویند که تلفظ آن بر غیر دشوار است. ( از آنندراج ) :
تحقیق سخنگوی نخیزد ز سخن دزد
تعلیق رسباز نیاید ز رسن تاب.خاقانی.پای رسن باز که گردد به راه
کی به رسن بررود از روی چاه.امیرخسرو دهلوی ( از فرهنگ نظام ).کنی اگر ره باریک آدمیت سر
مده ز کف چو رسن باز لنگر خود را.محمدسعید اشرف ( از نظام ).

معنی کلمه رسن باز در فرهنگ عمید

= بندباز

معنی کلمه رسن باز در فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه در بالای ریسمان کارهای شگفت آور کند بند باز .

جملاتی از کاربرد کلمه رسن باز

بیا که زلف رسن باز هندو آسایت شبی دراز بمهتاب می کند بازی
دلم افتد ز پا هرگه بلرزد زلف او آری رسن باز افتد از سررشته هرگه ریسمان لرزد
هله ای غنچه نازان چه ضعیفی و چه یازان چو رسن باز بهاری بجه از چنبر روزه
هر زمان بر من دلخسته کمین بگشاند آن دو هندوی رسن باز کمند اندازش
چو رسن باز که بازد سر و جان هم بر سر من به زلفت سر و جان نیز چنان خواهم باخت
وشاق اوست این چرخ رسن باز که بیدل همچو چنبر می نماید
تن من شد چو رسن زلف تو چنبر،چه شود که رسن باز دلم گوشه چنبر گیرد؟
تحقیق سخن گوی نخیزد ز سخن دزد تعلیق رسن باز نیاید ز رسن تاب
خورشید جهانتاب تو از شب شده طالع هندوی رسن باز تو برمه زده خرگاه
درود از من بدان زلف رسن باز که دارد مر مرا مشهور شیراز