رازم
معنی کلمه رازم در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه رازم
اشک رازم همه چون باد فرو میخواند ور نه من راز تو را پیش کسی نگشادم
چنان منصور رازم در حقیقت که در عشقم نمودار حقیقت
مرا گفتست رازم فاش کردی تو نقشی دید خود نقاش کردی
صلاح کار در انکار عشق بینم لیک تحملی که بود پرده پوش رازم نیست
گفتم که رساند ز من خسته پیامی چون محرم رازم بجز از باد صبا نیست
نشاید بیش ازین کردن مدارا که رازم در جهان شد آشکارا
فغان از مردمِ چشمم که بیرون می دهد رازم نمی یارم به کس دیدن چو این دیده ست غمّازم
دمی اندر نهادش میتوان کرد در این رازم درون صاحب درد
چه عجب فاش کرد اگر رازم که نگنجد در آن دهن سخنی
چشمم ز غمت عقیق بار است رازم ز پی تو آشکار است