زبان قال

معنی کلمه زبان قال در لغت نامه دهخدا

زبان قال. [ زَ ن ِ ] ( ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) سرایش. بر خلاف زبان حال. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه زبان قال در فرهنگ فارسی

سرایش بر خلاف زبان حال

جملاتی از کاربرد کلمه زبان قال

بیش از آن مر مرا مجال نماند حدثان را زبان قال نماند
از زبان حال باشد آن همه نه زبان قال باشد آن همه
به زبان قال و قیل عشق مگوی خیز و دل را به آب صدق بشوی
در زبان قال کذبست آن ولیک در زبان حال پر صدقست و نیک
چون زبان قال گردد در سئوال گور لال داردت ثابت قدم فی الحال بر عهد قدیم
دریغا هر چند بیش می‬‌نویسم اشکال بیش می‬‌آید! دریغا تو هنوز در نفس اماره مقیم مانده‌‬ای! این اسرار جز به گوش قال نتوانی شنیدن. باش تا نفس تو مسلمان شود که «أَسْلَمَ شَیْطانی علی یدی» و رنگ دل گیرد تا دل آنچه به زبان قال نتواند گفت با تو، به زبان حال بگوید. از این کلمه آگاه شوی که «لِسانُ الحالِ أَنْطَقُ مِن لِسانِ القال». هرچه می‌شنوی اگر ندانی، عذری پیش آر، و آنرا وجهی بنه؛ و اگر بدانی، مبارک باد.
غم هجر را بهائی، به تو ای بت ستمگر به زبان حال گوید که زبان قال لال است
من زبان قال دارم او زبان حال را از دل مجروح نی بشنو تو نی از نای و چنگ
نطق من در وقت عرض حال می گردد گره حال چون آمد زبان قال می گردد گره