زبان سوخته

معنی کلمه زبان سوخته در لغت نامه دهخدا

زبان سوخته. [ زَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) کنایه از پشیمان شده. زیان دیده. آسیب دیده. لب سوخته. دل سوخته. دماغ سوخته :
زبان سوخته دشمنش چون چراغ.نظامی.

معنی کلمه زبان سوخته در فرهنگ فارسی

کنایه از پشیمان شده زیان دیده دل سوخته

جملاتی از کاربرد کلمه زبان سوخته

دریده دهن بد سگالش چو داغ زبان سوخته دشمنش چون چراغ
به دور سفرة رو گرمی مروّت اوست هزار دست و زبان سوخته به‌سان کلیم
دهن به شکوه خونین چو لاله باز مکن که مرهم است خموشی زبان سوخته را
چون هست وبالِ ما سخن گفتن ما چون شمع زبان سوخته میباید بود
تیغ را دست هنر مانده به زیر کمر است شمع را تیغ زبان سوخته اندر لگن است