زبان زده. [ زَ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) گفتگوشده. مذاکره شده. ( ناظم الاطباء ). || مشهورشده. بر سر زبان افتاده : شد همچو او زبان زده هر سخن سرای ناسور کون خر سر خمخانه جوش کرد.سوزنی.
جملاتی از کاربرد کلمه زبان زده
چو شانه مهر به لب با دو صد زبان زده ام که دست در کمر زلف دلستان زده ام
گفتم به جان غم تو بخواهم خرید گفت ای مفلس زبان زده بنگر زبان کیست