زایم

معنی کلمه زایم در لغت نامه دهخدا

زایم. [ ی ِ ] ( اِخ ) زائم. رجوع به ابوثابت الزائم شود.

جملاتی از کاربرد کلمه زایم

نخل وجودم بشود بار ور زایم از آن شوی دو زیبا پسر
سر جملهٔ اعدادم، نه زایم و نه زادم هر جا که کنی یادم، در صدر شمار آیم
ناقه را پای به گل از قطره دریا زایم باز دشمن برد از کوی توام چون یابم
نَزادم تا کُنون دختر، وزین پس، اگر زایم تویی دامادِ من، بس.»
قالَتْ یا وَیْلَتی‌ گفت آن زن ای ویل بمن، أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ من فرزند زایم و من پیر زن. وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً و این که شوی منست پیر است، إِنَّ هذا لَشَیْ‌ءٌ عَجِیبٌ (۷۲) اینت چیزی شگفت.
نباشد عیب من گر دیر زایم چه غم گر دیر زایم شیر زایم
برای غمزدگان منطق طرب زایم مفرح سخن روح‌پرور آورده
از صدر تو باید که من آراسته زایم نشگفت ز خورشید و مه آراسته زایی
اشک گوهر زایم از خوناب دل شد لعل سان بسکه هر دم آستین بر چشم تر سودم چو شمع