زاوج

معنی کلمه زاوج در لغت نامه دهخدا

زاوج. [ وُ ] ( اِ ) فرمانده ده مرد. || چاووش. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه زاوج در فرهنگ فارسی

فرمانده ده مرد چاووش

جملاتی از کاربرد کلمه زاوج

بعدی که از سعادت طالع بود مرا تحت الثری زاوج و سرابش ز موج نیست
تا وحی آورد برسولان زاوج عرش جبریل منتظر بوصول پیام اوست
ای دوام عمرتو افزون زحدلایزال وی کمال قدرتو برتر زاوج لامکان
طبیعت نفس را هم زاوج اعلی نماید صید و آرد سوی ادنی
زهی محل رفیعت برون زاوج سما زهی مقر جلالت فراز چرخ علا
تو چند خفته و روحانیان ترا نگران زاوج منظر این هفت قصر زنگاری
گشودند و آمد ملایک زاوج به سوی زمین با فغان فوج فوج