زانگه
معنی کلمه زانگه در فرهنگ فارسی
معنی کلمه زانگه در دانشنامه عمومی
جملاتی از کاربرد کلمه زانگه
در خدمت و قار تو استادگی نمود زانگه که کوهسار گره بر کمر فکند
سوختم زانگه که دیدم راز تو هم نگه دارم نگویم راز تو
روزی به لطف اگر سگ کویم لقب نهد زانگه مرا همیشه بس این افتخار ازو
باسایه تودر عجبم زانگه گاه گاه مه راسیاه پوش کند سایه تراب
دلبران بی دل شدند زانگه که او بربست بار عاشقان دادند جان چون پای در محمل نهاد
چرخ توسن طبع را زانگه که اندر خیل اوست ابلق و سیس سحر در زیر ران آمد پدید
گردون مرا خطاب خداوند می کند زانگه که شاه بنده ی خویشم خطاب کرد
چرخ از هلال غاشیه بر دوش میکشد زانگه که گشت همّت تو بر فلک سوار
بازیچهٔ دهرشان بنفریفت زانگه که در این خیال کاهند
خاقانیا به کعبه قسم یاد کن که من زانگه که کعبهوار در این سبز پردهام