معنی کلمه زارواری در لغت نامه دهخدا
که آید زین دریغ و زارواری
رخت را زشتی و جان را نزاری.( ویس و رامین ).چو رامین بیش کردی زارواری
از او پیش آمدی امیدواری.( ویس و رامین ).و رجوع به زاروار شود. || خواری. زبونی :
گهی با دوست بردن بردباری
گهی بی دوست بردن زارواری.( ویس و رامین ).رجوع به زاروار شود.