معنی کلمه ریشیده در لغت نامه دهخدا
گفت بر پرنیان ریشیده.
طبل عطار شد پریشیده.عنصری. || رنگ کرده. ( انجمن آرا ). || رخشنده. روشن و تابان. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ). رخشنده. ( از انجمن آرا ) ( از فرهنگ اوبهی ). || ریش و زخم شده. ( از برهان )( آنندراج ) :
رخم از رنگ تست ریشیده .؟ ( از فرهنگ اوبهی ).
ریشیده. [ دِ ] ( اِخ ) نام یکی از پادشاهان هند. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( آنندراج ).