روی زردی

معنی کلمه روی زردی در لغت نامه دهخدا

روی زردی. [ زَ ] ( حامص مرکب ) خجالت. شرمساری. شرمندگی. ( ناظم الاطباء ). حالت و صفت روی زرد. زردرویی.

معنی کلمه روی زردی در فرهنگ عمید

شرمساری، شرمندگی.

معنی کلمه روی زردی در فرهنگ فارسی

خجالت و شرمساری و شرمندگی

جملاتی از کاربرد کلمه روی زردی

در بادهٔ سرخ پیچ و در روی سپید کز خوردن سبزه، روی زردی خیزد
گویم ای دل، هرزه گردی تا بکی؟ از تو ما را روی زردی تا بکی؟
بسم پیش کسان این روی زردی که بی قدرم چو خاک کوی کردی
دمش سردی گرفت و روی زردی سیه کردش سپهر لاجوردی
حاصل ترا زنیل فلک، روی زردی است خس در کنار داری ازین رو چو کهربا
سپیدش موی بود و روی زردی همه حمّالیِ خُم‌خانه کردی
برین روی زردی زبهر چه رنج درین جسم خون جگر بهر چیست
نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی لب خشک و دیده تر دل گرم و آه سردی
هنوز از گل رویت نداشت وجهی حُسن که وجه عاشق درویش روی زردی بود