معنی کلمه رودک در لغت نامه دهخدا
رودک. [ رَ دَ ] ( ع اِ ) کودک نوجوان خوش شکل. ( منتهی الارب ). جوان خوش آفرینش ، و مؤنث آن رودکة است. ( از اقرب الموارد ).
رودک. [ دَ ] ( اِخ ) از دیههای سمرقند است. ( معجم البلدان ). ناحیتی است در سمرقند ورودکی نسبت بدانجاست. ( از انساب سمعانی ). نام قریه ای است از بخارا که استاد رودکی از آنجا بوده و بعضی گویند از مضافات سمرقند است. ( از آنندراج ). رجوع به «رودکی » و احوال و اشعار رودکی چ 1 صص 465-462 شود.
رودک. [ دَ ] ( اِخ ) قریه ای است در حدود دوفرسنگی میانه شمال و مشرق خشت. ( از فارسنامه ناصری ). دهی است از دهستان کمارج بخش خشت از شهرستان کازرون واقع در دوازده هزارگزی شمال «کنارتخته » و جنوب غربی کتل رودک و در کنار راه شوسه شیراز ببوشهر. در جلگه قرار دارد و هوای آن گرم است. سکنه آن 156 تن است. آب آن از رود خان شاپور و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و لیمو، و شغل مردم زراعت و قالی و گلیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
رودک. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان رودبار از بخش افجه شهرستان تهران واقع در نه هزارگزی شمال غربی گلندوک و متصل به راه شوسه تهران به شمشک. کوهستانی و سردسیر، و سکنه آن 382تن است. آب آن از جاجرود تأمین میشود و از محصولاتش غلات و سیب زمینی قابل ذکر، و شغل مردم زراعت است. دارای راه ماشین رو و امام زاده قدیمی است. مزرعه آب نوا جزء این ده است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
رودک. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان زهرا از بخش بوئین شهرستان قزوین واقع در 18هزارگزی بوئین. در جلگه قرار دارد و دارای هوای معتدل و 1309 تن سکنه است. آب آن از دو رشته قنات و زهاب رودخانه حاجی عرب تأمین میشود. محصولش غلات و سردرختی گردو و انگور و سیب زمینی ، و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. دبستان دارد و بدانجا ماشین می توان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).