رو رو
جملاتی از کاربرد کلمه رو رو
گفتمش خواهم کنم مه را به رویت نسبتی گفت رو رو بوالهوس، باشی ز گفتارت خجل
جمالش کر بیک رو رو نمودی بکلی نام کیف و کم نبودی
دلا رو رو همان خون شو که بودی بدان صحرا و هامون شو که بودی
بس بس که شکایت تو ناکرده بهست رو رو که حکایت تو ناگفته نکوست
این دعا باشد گریزی از رضاش ای دعا رو رو تن ما و قضاش
گر زخم خوری بر رو رو زخم دگر میجو رستم چه کند در صف دسته گل و نسرین را
ریزی به خاک خون مرا بهر ملک ری رو رو که بهره تو دو جو گندمش مباد
نی نی رو رو که من ترا میدانم خود رسم منست کاستین جنبانم
گفت رو رو کار خود کن ای حسود گفت کارم این بد و رزقت نبود
گفت رو رو مطبخ و انبار پر هرچه داری اشتها آنجا بخور