معنی کلمه رمیده در لغت نامه دهخدا
از ما رها شدی دگری را رهی شدی
از ما رمیده با دگری آرمیده ای.شهره آفاق ( از صحاح الفرس ).امیر همچو شبان باشد و سپه چو رمه
شود رمیده رمه چون شود گرفته شبان.قطران.چه کردم که از من رمیده شدند
همه خویش و بیگانه بر خیرخیر.ناصرخسرو.مکر است بیشمار و دها مر زمانه را
من زو چنین رمیده ز مکر و دها شدم.ناصرخسرو.که رفت بر ره فرمان تو کز آن فرمان
رمیده بخت بفرمان او نیامد باز.سوزنی. || آشفته و پریشان. مضطرب و مغموم و آزرده. ( ناظم الاطباء ) :
دلم رمیده لولی وشی است شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز.حافظ.|| خشمناک. || دارای نفرت. ( ناظم الاطباء ).