رسنده
معنی کلمه رسنده در فرهنگ عمید
۲. کسی که به امری یا کاری رسیدگی کند.
معنی کلمه رسنده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه رسنده
بگذار تا هوس پر و بالی زند به هم آنجاکه جلوه است نظرها رسنده نیست
وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ و او آنست که بیافرید آسمانها و زمین بِالْحَقِّ بسخن روان و فرمان رسنده بپایان وَ یَوْمَ یَقُولُ و آن روز که گوید: کُنْ فَیَکُونُ باش تا میبود قَوْلُهُ الْحَقُّ فرمان وی روان وَ لَهُ الْمُلْکُ و پادشاهی وی را یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ آن روز که دردمند در صور عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ دانای هر پوشیده و آشکارا وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ (۷۴) و اوست دانای آگاه. دانا بهمه چیز، آگاه از همه چیز.
ابرویی از کمان قضا راست خانه تر مژگانی از خدنگ حوادث رسنده تر
در غور قطره ای نتواند رسید فکر در بحر بیکنار حقیقت رسنده کیست؟
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً جای دیگر گفت وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مِنْهُ میگوید هر چه مملکت زمین است همه برای شما آفریدهام و مسخر شما کردم، عطاء ما مختصر نبود، کرامت ما در حق سوختگان ما سرسری نبود، نواخت ما را در حق شما هرگز تراجع نبود، و چنان نیست که بر مملکت زمین اقتصار کردم که آسمانها را هم از بهر نظر شما و نزهت بصر شما و خزینه روزی شما راست کردم، بنده من! چون قدم در کوی عهد ما نهی تو ندانی که آسمانیان را و زمینیان را چه بشارت رسد و یکدیگر را چه تهنیت کنند، آن من دانم که من هر چیز را دانندهام و بهر کس رسنده وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ.
رنگم درین چمن به هوس پر زننده نیست یعنی پر شکسته به جایی رسنده نیست
دو گلوی داری و از بهر غذای تو مرا یک نواله است رسنده ز گلو تا بگلو
رونده همچو شهاب و پرنده همچو عقاب برنده همچو نصیب و رسنده چون آجال