رستگی

معنی کلمه رستگی در لغت نامه دهخدا

رستگی. [ رَ ت َ / ت ِ ] ( حامص )خلاص. شفا. رهایی. حالت و چگونگی رَسته. رستگاری. فردوسی در احوال زن سام گوید: در وقت بچه زادن و چاک کردن شکم او و انداختن دوا به حکم سیمرغ :
بسای و بیالا بر آن خستگیش
ببینی هم اندر زمان رستگیش.فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ).
رستگی. [ رُ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) حالت و چگونگی رُسته. روییدگی. روییدن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به رُستن شود.

معنی کلمه رستگی در فرهنگ عمید

رهایی، نجات.

معنی کلمه رستگی در فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی رسته به معنی روییدگی روییدن .

جملاتی از کاربرد کلمه رستگی

کَلَّا کلّا کلّا، نشاید نشاید نشاید، از جستن راه رستگی مشغول بودن، نشاید نه نه نه.
نه گمان رستگی دارم نه امید خلاص سخت در تشویش و محکم در بلا افتاده‌ام
خویش ابله کن تبع می‌رو سپس رستگی زین ابلهی یابی و بس
قطع دارم این بهتان سرد و هذیان خام را در گوش و هوش سرکارش وزن قبول نخواهد بود، ولی چون هرگز شرفیاب میمون شهودش نیامد، و رستگی های مرا از عالم و بستگی ها با نواب پدر و اعمام بزرگوارش خبر ندارد، دور نیست گاه و بیگاهش بدگمانی فرخنده روان آزرده سازد، به زبان و بیانی که صلاح وقت و سزای هنگام است غبار این اندیشه باز پردازد، مصرع: در دل دارم که بندگی هاش کنم.
باری اکنون که به فر پای بوست دست رس نیست و از پاس راه بانان مرا بدان گلشن و ترا بدین گلخن بار از پیش و پس نه، در خورد توانائی نامه نگاری را که کاردانان نیم دیدار نهاده اند، سال و ماهی خامه و شست رنجه فرمای و روان دردمندان را که در پنجه پولاد مشتی های ناکامی شکنجه اندیش است، به نوید پیوستگی اگر چه گزاف باشد رستگی بخش.
دگر تمییز هر ترکی ز درویش که این از رستگی بد یا ز تشویش
بشکن و بفکن هرآنچه اسفل و اعلی خواهی اگر رستگی به نشئه اخری