معنی کلمه ردت در لغت نامه دهخدا
- ردت آوردن ؛ مرتد شدن. از دین برگشتن. ترک دین گفتن : و از بعد طغشاده پسر وی به ملک بنشست ، مدتی مسلمان بود تا ردت آورد در زمان ابومسلم رحمه اﷲ. ابومسلم خبر یافت و او را بکشت. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 10 ). هر باری اهل بخارا مسلمان شدندی و باز چون عرب بازگشتندی ردت آوردندی و قتیبةبن مسلم سه بار ایشان را مسلمان کرده بود باز ردت آورده کافر شده بودند. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 57 ). و رجوع به رِدّة شود.
ردة. [ رَدْ دَ ] ( ع اِمص ) زشتی روی : فی وجهه ردة؛ ای قبح مع شی من الجمال. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
ردة. [ رِدْ دَ ] ( ع مص ) مصدر به معنی رد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بازگردانیدن و قبول نکردن. ( آنندراج ). بازگردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || منسوب به خطاکردن. || بازگردانیدن جواب. ( آنندراج ).
ردة. [ رِدْ دَ ] ( ع اِمص ) برگشتگی از دین و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسم است از ارتداد. ( از اقرب الموارد ). اسم مصدر ارتداد بکسر راء است ولی معمولاً به فتح تلفظ کنند. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 50 از صحاح و قاموس ). || پری پستان از شیر پیش از زادن. || دوباره آب خوردن شتران. || درآمدگی زنخ. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) آواز کوه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). صدا یا انعکاس آواز کوه. ( از اقرب الموارد ).
- اهل الردة ؛ اهل رده. مردمان مرتد و ملحد و بی دین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چون پیامبر ( ص ) درگذشت جماعتی کثیر از عرب مرتد شدند و از مسلمانی بازگشتند و گفتند: او اگر پیامبر بودی نمردی. و زکوة بازگرفتند و ابوبکر برأی خویش بی رأی احدی از صحابه با آنان جنگها داد، بعضی را بکشتند و برخی را اسیر کردند و آنکه باز زکوة و اسلام پذیرفت از قتل و اسارت مصون ماند این مرتدان را اهل رده نامند. ( یادداشت مؤلف ) :... تیغ بدوش باز باید نهادن چنانکه بوبکر کرد با اهل رده. ( کتاب النقض ص 503 ). این ابتلاء اول ابوبکر را افتاد که اهل رده مسلمانان و اهل شهادت بودند و در زکوة تنها خلاف کردند که رکنی است از ارکان شریعت. ( کتاب النقض ص 143 ). و رجوع به رِدّة شود.