معنی کلمه رتب در لغت نامه دهخدا
رتب. [ رُ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ رتبة. ( اقرب الموارد ). ( ناظم الاطباء ). و رجوع به رتبت و رتبه شود.
رتب. [ رَ ت َ ] ( ع مص ) هر چهار انگشت را فراهم آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). چهار انگشت را بهم پیوستن. ( از اقرب الموارد ). || رنجه شدن. ( دهار ).