رایضی. [ ی ِ ] ( حامص ) عمل رایض. رایض بودن. تربیت کره اسب و جز آن : لیک اگر آن قوت بر وی عارضی است پس نصیحت کردن او را رایضی است.مولوی.|| ( ص نسبی ) منسوب است به ریاضةالخیل ( اسب داری ) و تربیت آن. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ). رایضی. [ ی ِ ] ( اِخ ) حماد الرایض. از اهل بصره بود و از حسن و ابن سیرین روایت کرد و بشربن حکم از وی روایت دارد. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
معنی کلمه رایضی در فرهنگ فارسی
حماد الرایض از اهل بصره بود و از حسن و ابن سیرین روایت کرد و بشر بن حکم از وی روایت دارد .
جملاتی از کاربرد کلمه رایضی
رای تو رایضی است که در زیر ران حکم هر روز رامتر بود ایام توسنش
ز هر کس بجستم فساری و قیدی بهر رایضی نیز دادم پیامی
بر براقی که مصطفی پرورد رافضی رایضی چه داند کرد
ای عزیز تو ببین که با موسی چه میگوید: «وَقرُّبْناه». آن ندیدهای که چون مرکبی نیکو باشد که جز سلطان را نشاید؟ اول رایضی باید که برنشیند، تا توسنی و سرکشی وی را برامی و سکون بدل کند. این خود رفت، مقصود آنست که ذات آفتاب نوازنده است، و شعاعش سوزنده است. این آن مقام دان که عاشق بی معشوق نتواند زیستن و بی جمال او طاقت و حیوة ندارد و با وصال و شوق معشوق هم بیقرار باشد و بار وصل معشوق کشیدن نتواند؛ نه طاقت فراق و هجران دارد و نه وصال معشوق تواند کشیدن، و نه او را تواند بجمال دیدن که جمال معشوق دیدۀ عاشق را بسوزاند تا برنگ جمال معشوق کند:
ز شور ناله دل دارد اضطراب روانم چو رایضی که ز کف در رود عنانش و لرزد