معنی کلمه رامشگه در لغت نامه دهخدا رامشگه. [ م ِ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) مخفف رامشگاه. انجمن و مجلس شادی وخوشی. بزم عیش و طرب : بیاراست رامشگهی شاهوارشد ایوان بکردار باغ بهار.فردوسی.بفرمود کان بندی میزبان بیاید به رامشگه مرزبان.نظامی.برامشگهت نیزبینم شگرف حریفی نداری درین هر دو حرف.نظامی.|| جای آسایش و فراغت. ( ناظم الاطباء ).
جملاتی از کاربرد کلمه رامشگه به رامشگه نیز بینم شگرف حریفی نداری درین هر دو حرف آن مرکزی که کرده مصیبتگاه رامشگه گزر سس و خسرو را دژم از چیست سر زلف تو، کش روز و شبان خوابگه بر سمن و رامشگه بر دیباست بپاسخ گفتم ای محمود خویت حرم رامشگه و قدسی برهمن بفرمود کان بندی بیزبان بیاید به رامشگه مرزبان به فرمان شاه آن گرفتار بند به رامشگه آمد چو کوه بلند