رام کرده

معنی کلمه رام کرده در لغت نامه دهخدا

رام کرده. [ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نعت مفعولی از رام کردن. اهلی کرده. مطیعکرده. فرمانبر و فرمانبردار ساخته. تحت امر و اطاعت درآورده. بزیر فرمان آورده :
کره رام کرده را دوسه بار
پیش او زین کن و به رفق بخار.نظامی.

معنی کلمه رام کرده در فرهنگ فارسی

نعت مفعول از رام کردن . اهلی کرده . مطیع کرده فرمانبر و فرمانبردار ساخته .

جملاتی از کاربرد کلمه رام کرده

بقعه رام کرده کاندر وی مرگ بارید بر علی عیار
دعای رام کرده بر هوا رفت سبک پرواز چون مرغ دعا رفت
کره رام کرده را دو سه‌بار پیش او زین کن و به رِفق بخار‌
توسن چرخ را بدین شوکت رام کرده است تازیانهٔ ما
بدل شد دوستی با دشمنی ها به سیتا، رام کرده راونی ها
چه جویم خون آن ناپاک خو را که تیغ رام کرده پاک او را
همین نه دل ز کف شهریان برد چشمت که رام کرده زرم آهوان صحرا را