راغی

معنی کلمه راغی در لغت نامه دهخدا

راغی. ( ص نسبی ) منسوب به راغ :
صلصل باغی بباغ اندر همیگرید بدرد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد بزار.منوچهری.
راغی. ( ع ص ) بانگ کننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پرنده ای است خاکی رنگ و سخت بلندآوازه ، که کثیرالنسل نیز میباشد. || مرد پرگو. ( از متن اللغة ). || ( اِ ) کس. یقال : ما بالدّار ثاغ و لا راغ ؛ یعنی نیست در خانه کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه راغی در فرهنگ فارسی

بانگ کننده . یا پرنده ای است خاکی رنگ و سخت بلند آواز که کثیر النسل نیر میباشد .

جملاتی از کاربرد کلمه راغی

چراغ چه راغی و سرو چه باغی که دل را امانی و جانرا امانی
خوش باغی و راغی است فردوس برین، لکن راه آن دشخوار است و گلبنی پر خارست. مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم گفت: حفت الجنة بالمکاره‌
کجا شهری و جایی نامدارست کجا باغی و راغی پر نگارست
بهر راغی روان ماهی قدح نوش هلال ابروی و پروین گوشواره
ز هر باغی و هر راغی و رودی به گوش آمد دِگَرگونهْ سُرودی.
داغم از آن گل‌ست فغانی درین چمن کی دل کشد به لاله و راغی دگر مرا‌؟
گر آهویی بدیدندی به راغی از آن آهو گرفتندی سراغی
نوبهاران دلش زخلق گرفت که چو مجنون هوای راغی داشت
زاغی از آنجا که فراغی گزید رخت خود از باغ به راغی کشید
صلصل باغی به باغ اندر همی‌گرید به درد بلبل راغی به راغ اندر همی‌نالد به زار