معنی کلمه راده در لغت نامه دهخدا
رادة. [ رادْ دَ ] ( ع اِ ) چوبی است در مقدم گردون که به پهنا بسته میشود میان دو چوب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || فایده ؛ گفته میشود: هذا الامر لا رادة فیه ؛ ای لا فائدة. ( منتهی الارب ).
رأدة. [ رَءْ دَ ] ( ع اِ ) مؤنث رأد. زن جوان نیکو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). زن خوبروی از لحاظ تشبیه به شاخه تر و تازه. ( از المنجد ). و رجوع به رأد شود. رادة بتسهیل همزه نیز آمده. ( از اقرب الموارد ).
راده. [ رادْ دَ ] ( ع اِ ) به اصطلاح کتابت علامت و یا عددی که بر بالای سطری گذارند تا دلالت کند و نشان دهد کلام محذوف و از تو افتاده ای را که در حاشیه نوشته اند. ( ناظم الاطباء ). علامتی از اعداد یا چیز دیگر که در متن کتابی نهند و همان علامت را در حاشیه یا ذیل ورق تکرار کنند تا خواننده بحاشیه یا ذیل متوجه شود. ( یادداشت مؤلف ).