داد و فریاد

معنی کلمه داد و فریاد در لغت نامه دهخدا

داد و فریاد. [ دُ ف َرْ ] ( ترکیب عطفی ،اِ مرکب ) از اتباع. داد و بیداد. هیاهو. داد و قال داد و فریاد بلند شدن ، هیاهو راه افتادن. بانگ و شغب برخاستن. جار و جنجال شدن. فریاد و فغان برخاستن.

معنی کلمه داد و فریاد در فرهنگ فارسی

( اسم ) فریاد قیل و قال

جملاتی از کاربرد کلمه داد و فریاد

از که خواهم داد و فریاد از که دارم گر قضا با تو افتاده ست و تو هم خصمی و هم داوری
هیچ بر مزرع اوقات نمی پردازم داد و فریاد از آن بحر و بر از من دارد
نرگس مستت کند قصد مسلمانان مدام داد و فریاد از جفای چشم کافر خوی تو
هر زمان جلوهٔ دیگر به نظر می آرد داد و فریاد ز دست فلک مینا رنگ