جملاتی از کاربرد کلمه خنبک
تو آن خنبی که من دیدم ندیدی مرا خنبک مزن ای یار میرو
پر ز سر تا پای زشتی و گناه تسخر و خنبک زدن بر اهل راه
چون ملایک مانع آن میشدند بر ملایک خفیه خنبک میزدند
ای خواجه سرمستک شدی بر عاشقان خنبک زدی مست خداوندی خود کشتی گرفتی با خدا
گوید او محبوس خنبست این تنم چون می اندر بزم خنبک میزنم
ای منکر هر زنده خنبک زنی و خنده ای هم خر و خربنده آهسته که سرمستم
همچنان در عاقبت این روسیاهی عاشقان جمع گردد بر رخ تسخرکن خنبک زنان
کوزه پر از می کن و در کاسه ریز خیز مزن خنبک و خم برگشا