معنی کلمه خانه خواه در لغت نامه دهخدا
از کسانی که بباغ آمد و رفتی دارند
خانه خواهی که مرا هست همین صیاد است.سلیم ( از آنندراج ). || آنکه در فصول و مواسم عادتاً خانه ای را از کسی اجاره کند و یا آنکه در موسم گرما خانه به اجاره خواهد و چون این کار با موجری مکرر شود، این دو نسبت بیکدیگر خانه خواه یعنی گستاخ و محرم و خودمانی میشوند. || چون مسافری وارد شهر شود باهر که سابقه معرفت داشته باشد به خانه اش درآید صاحب آن خانه خانه خواه اوست. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || ( اِ مرکب ) مقامی که برای نزول مسافران در دهها و قصبه ها معین سازند. ( آنندراج ) :
نیست از حال دل غمش غافل
دارد آباد خانه خواهش را.ظهوری ( از آنندراج ).میبرد ره غم بسر وقت دل ما بی دلیل
ابر نیسان میشناسد خانه خواه خویش را.صائب ( از آنندراج ).اشک مرا چون خلاف دل نپذیرد
وای بر آنکس که خانه خواه ندارد.صائب ( از آنندراج ).خانه خواه هر بلا واعظ منم در شهر عشق
منزل سیلاب را نبود بجز ویرانه ام.میرزا جلال اسیر ( از آنندراج ).هست دود دل برنگ زلف در چشم عزیز
تا که دیدم خانه خواه چشم جانان دوده را.وحید ( از آنندراج ).داشت درآن بلده یکی خانه خواه
بردرش افشاند ز خود گرد راه.یحیی کاشی ( از آنندراج ).