خالم

معنی کلمه خالم در لغت نامه دهخدا

خالم. [ ل ُ ] ( اِ ) مار که بعربی حَیَّة خوانند. ( برهان قاطع ). مار که بگزندگی معروف است. ( انجمن آرای ناصری ). مار. ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) :
همیشه تا بر اهل خرد محال نماید
که خارپشت بود درگه مساس چو خالم
مثال خالم بر شکل خارپشت حسودت
کشیده پوست ز تن باد و سر درون شکم گم.ابن یمین ( از آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( جهانگیری ).
خالم. [ ل ِ ] ( ع اِ ) نیک مستوی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

جملاتی از کاربرد کلمه خالم

میل آن دانه خالم نظری بیش نبود چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
خانه زاد خط و خالم دیده اند محرم بزم وصالم کرده اند
خیال خیل خالم نیست با زلف زره فامش چو مرغ افتد به دام از دانه کی حاصل بود کامش
داغ هجرانم نه بس، خالم به رخ هم می نمای چند سوزم وه که داغی می نهی بالای داغ
داغ هجرانم نه بس، خالم ز رخ هم می نمایی چند سوزم، وه که داغی می نهی بالای داغی
جامی اگر آن دانه خالم نزند راه دست تهی از سبحه صد دانه نباشم
چو گنجشک از پی بازی عزیزم در کف طفلی ز زلفم دام می‌بافد ز خالم دانه می‌سازد
به شکر تیره‌بختی گر زبان فرسایدم شاید ز بخت تیره آن خالم که بر رخسار ایجادم
گرچه آزادم ز قید دانه و دام هوس شوق دام و دانهٔ آن زلف و خالم می‌کشد
سبزه‌ام چون خار بر سرهای دیوارم مقیم خط و خالم زینت روی زمینم کرده‌اند