معنی کلمه خرپشته در لغت نامه دهخدا
ز خرپشته آسمان برگذشت
زمین و زمان را ورق درنوشت.نظامی. || کریوه. ( غیاث اللغات ). || بلندی که بر سر گور کنند از آجر و خاک. مسنَّم. مسنَّمة. ( یادداشت بخط مؤلف ). ظاهراً این تسمیه بواسطه مشابهت سقف آن است به خرپشته :
ای آفتاب جان از لطف و روشنی
خرپشته گلین چه شده سایبان تو؟سنائی.خرپشته ما باز کن ای خواجه زمانی
وز صورت ما بر بر هر دوست نشانی
تا دیده چون نرگس ما بینی در خاک
از خون دل ما شده چون لاله ستانی.سنائی.بر سر خرپشته من بانگ زن ای کشته من
دان که من اندرچمنم صورت من در لحدی.مولوی ( کلیات شمس ج 5 ص 205 ).مرد او بر جای خرپشته نشاند
وآنک کهنه گشت هم پشته نماند.مولوی ( مثنوی ). || خیمه. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ). تسمیه خیمه به خرپشته بواسطه مشابهت شکل سقف خیمه است به خرپشته : در همه لشکرگاه سه خرپشته دیدم ، یکی سلطان را و دیگر امیر مودود را و سدیگر احمد عبدالصمد را ( تاریخ بیهقی ). در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا و آجرها کشیده و خرپشته ای زده و ایمن نشسته. ( تاریخ بیهقی ).
بلندی آسمان او را کم از بالای خرپشته
فراخای زمین او را کم از پهنای شادروان.لامعی.ستون خیمه غالب کنم دو دست ضعیف
چو من ز پشته خرپشته را برم بفراز.کمال الدین اسماعیل ( ازفرهنگ جهانگیری ). || ایوان. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ). این تسمیه بواسطه مشابهت شکل سقف ایوان است به خرپشته :
خلیفة فی وجهه روشن
خربشتة قد ظلل العسکرا.
؟ ( در صفت بینی بزرگ الطائع عباسی ، از یادداشت مؤلف ).