معنی کلمه خایگینه در لغت نامه دهخدا خایگینه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خاگینه. ( ناظم الاطباء ). خایه ریز که از بیضه مرغ راست کنند. ( شرفنامه منیری ). طعامی که از تخم مرغ زده سازند. ( زمخشری ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 379 ). عجة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || طعامی که از تخم مرغ و گوشت سازند. طباهجه. ( زمخشری ). || تخم ماکیان برشته. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه خایگینه در فرهنگ فارسی ( اسم ) خوراکی که از هم زدن زرده و سفید. تخم مرغ و سرخ کردن آن در روغن تهیه کنند .