معنی کلمه خجندی در لغت نامه دهخدا
خاقانی اگر چه هست میری
در پیش خجندیان غلامی است.خاقانی.
خجندی. [ خ ُ ج َ ] ( اِخ ) بنا بر نقل حاجی خلیفه ، او راست : کتاب «مناسک الخجندی ». ( از کشف الظنون ).
خجندی. [ ج ُ ج َ ] ( اِخ ) حاجی خلیفه درباره او می آورد او راست : «فتاوی الخجندی » و در این اثر فتاوی جمعی از مشایخ عصر او که تفصیل نام آنها در کشف الظنون آمده مندرج است. ( از کشف الظنون ).
خجندی. [ خ ُ ج َ ] ( اِخ ) ابوبکر محمدبن ثابت خجندی. از خاندان خجندیان بوده و اولین کسی است که از این طایفه مشهور شده وی در مرو اقامت داشت و نظام الملک بمجلس وعظ او میرفت سخن وی او را خوش آمد و او را به اصفهان آورد و تدریس مدرسه ای که در اصفهان بنا نموده بود به او تفویض کرد و ابوبکر مذکور را در اصفهان جاه و مکنتی عظیم دست داد و نظام الملک همواره بزیارت او می رفت. ( از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 354 ).
خجندی. [ خ ُ ج َ ] ( اِخ ) ابوالمظفربن محمدبن ثابت خجندی از بزرگان خجندیان اصفهان و در سنه 496 هَ. ق. در ری حین وعظ بر دست مرد علوی کشته شد. ( از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 354 ) و رجوع به تاریخ گزیده چ نوائی ص 690 شود.
خجندی. [ خ ُ ج َ] ( اِخ ) احمدبن یعقوب بن عفیربن الجنیدبن موسی التمیمی خجندی مکنی به ابوالفضل. ابوعبداﷲ حاکم در «تاریخ » نام او را آورده و گفته است که ابوالفضل خجندی مردکلانسال بود که بمکه مجاور شد و از ابن ابی مسرة و علی بن عبدالعزیز حدیث شنید ولی کتابش بسرقت رفت. ما بمسجد جامع از او حدیث خواستیم او از حفظ بر ما املاء حدیث کرد. حاکم میگوید بنا بروایت او از ابی سعید حسن بن علی بصری از خراس بن انس حدیث حیا و ایمان بشکل واحدی اند بعد حاکم گفت که او این حدیث را برای ما در شوال سال 337 هَ. ق. بیان کرد. ( از انساب سمعانی ).
خجندی. [ خ ُ ج َ ] ( اِخ ) جمال الدین محمودبن عبداللطیف بن محمدبن ثابت خجندی با برادرش صدرالدین محمد بخدمت جمال الدین جواد پیوست و پس از مدتی سلطان مسعود از ایشان راضی شد خلعت وتشریف برای ایشان فرستاد و ایشان به اصفهان مراجعت کردند عمادالدین کاتب میگوید در سنه 543 هَ. ق. دربغداد او را دیدم و با هم بطرف اصفهان مراجعت نمودیم. ( از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 534 ).