دربای

معنی کلمه دربای در لغت نامه دهخدا

دربای. [ دَ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) دربا. دربایست. دروایست. ضروری و مایحتاج. ( برهان ). محتاج الیه. لازم. از ضروریات. اندربای :
از همه شاهان امروز که دانی جز او
مملکت را و بزرگی و شهی را دربای.فرخی.بدمهر بتی و سنگدل یاری
لیکن چو دل و چو دیده دربایی.فرخی.اکنون آنچه دربای است در این باب ، درخواهم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413 ).
همه کار فغفور و زیبای اوی
بیاراست آن رسم دربای اوی.اسدی.به دربای آن سرو یازنده بالا
کف راد خود را سوی کیسه یازی.سوزنی.نیستم بی جمال تو سر چشم
ای جهان را چو چشم سر دربای.رضی نیشابوری.آنکه چون مردمک دیده بود پیوسته
فتح را در صف کین میر سپاهش دربای.سیف اسفرنگی.|| سزاواری. شایستگی. لیاقت. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه دربای در فرهنگ عمید

۱. ضروری، مورد حاجت.
۲. سزاوار.

معنی کلمه دربای در فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) ۱ - حاجت نیازمندی . ۲ - ضرورت . ۳ - سزاواری شایستگی لیاقت . ۴ - طور روش رسم . ۵ - ( صفت ) ضروری .

جملاتی از کاربرد کلمه دربای

ببینیم تا بال و پر عقاب بریزد درین پهن دربای آب
از آن پیش کز قعر دربای قار کشد دیو، خمیازهٔ نابکار
چه فیض است این تعالی الله که در دربای می گم شد سبوی شبنم از خورشید حسن بی زوال تو؟
هان تو که بر ساحلی پهن و فراغت نشین کشتی ما خورده است، لطمهٔ دربای عشق
ما هم روانه ایم به دربای بی کنار ای سیل اشک، پای نگهدار، اندکی
این دو سه بامداد دیگر که همچنان دیده بخت به خواب است و بازار زیست بی رنگ و آب، بر نرم و درشت بردباری کن و به تلخ و شیرین سازگاری. ششماه یکسال از دل پویه کام پرداختن و دربای زیست و هستی به وام ساختن چندان دشوار و روان آزار نیست. بارها خود آزموده خواهی بود و در بارنامه بزرگان نیز دیده که انجام کارها به هنگام خویش است. خواست پاک یزدان سر موئی پس و پیش نگردد و چرخ کام سوز بر یک هنجار و کیش پیوند و دیر یا زود این خزان را بهاری خواهد رست و این دریای شکیب اوبار را پایان و کناری خواهد زاد.
تا نفس پر می‌زند دل محو اسباب است و بس رشته‌ها بسیار دارد گوهر دربای من
بی‌ تو غواصی دربای ندامت داربم غوطه زد شبنم ما لیک به چشم ترخویش
همه کار فغفور زیبای او بیاراست آن رسم دربای او
در این کاخ ظلمت، درخشان چراغ به دربای هیجا، تناور نهنگ