معنی کلمه خرشید در لغت نامه دهخدا
گشته از فیض تابش خورشید
کوه و دژ سبز و بوم و بر آبید.روحانی.از این قرار خرشاد غلط است و ظن غالب این است. خورشید. آفتاب. ( ناظم الاطباء ). رسم الخطی در خورشید است. ( یادداشت بخط مؤلف ). || روشنی آفتاب. ( ناظم الاطباء ).
خرشید. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام دهکده ای بوده است بین ساری و اشرف. پس از عبور از ساری ابتداء به نارنج باغ می رویم تا پس از نارنج باغ به نکا و از نکا به اشرف رسیم ، در این راه پیمایی چون بحدود یک ساعت خارج از نارنج باغ شویم ابتدا توسکلا را در بین جنگل می بینیم و یک ساعت بعد از آن والینوا دیده میشود و بعد دهکده خرشید در طرف راست بنظر می آید. ( از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 59 ).
خرشید. [ خ ُ ] ( اِخ ) ابوالقاسم. وی از اسپهبدان مامطیر بود و سه برادر داشت به نامان «قارن تابریانی » و «سهراب »و «شیرزاد». به حدود 512 تا 530 هَ. ق. میزیست. ( از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 147 ).
خرشید. [ خ ُ ] ( اِخ ) ابن دازمهر. وی آخرین ِ حکام آل دابویه است که ازسال 88 تا سال 116 هَ. ق. بر طبرستان حکم راند. ( از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 180 ).
خرشید. [ خ ُ ] ( اِخ ) ابن کیکاوس هژبرالدین. وی از حکام گوشواره بود. او بجای نواده خود مبارزالدین ارجاسف بحکومت گوشواره در اواخر قرن ششم هجری رسید. ( از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 148 ).