معنی کلمه خای در لغت نامه دهخدا
دندان لقمه خای چو در کام من نماند
بهر غذای من فلک از سرگرفت شیر.سپاهانی ( از شرفنامه منیری ).- آهن خای ؛ جونده آهن و کنایه از اسب سرکش و پرزور است.
- پولادخای ؛ مرد قوی و پرزور باشد :
ز آواز او اندر آید ز جای
دل مرد جنگی پولادخای.فردوسی.نجنبد ز یأجوج پولادخای
سکندر چو سد سکندر ز جای.نظامی.- || کنایه از اسب پرزور باشد و آنرا آهن رگ و آهنین رگ نیز گویند.
- جگرخای ؛ کنایه است از آنچه دل بسوزاند.
- جوشن خای ؛ نعت است مرتیر را که جوشن سوراخ کند:
چو همت است چه حاجت بگرز مغفرکوب
چو دولت است چه حاجت بتیر جوشن خای.سعدی.نه هر که موی شکافد بتیر جوشن خای
بروزحمله جنگ آوران بدارد پای.سعدی ( گلستان ).- ژاژخای ؛ مزخرف گوی. بیهده گوی :
گاو خاموش نزد مرد خرد
به از آن ژاژخای صدبار است.ناصرخسرو.پاک مردان چو ماهیند خموش
ژاژخایان خلق چون عصفور.ناصرخسرو.دل به بیهوده ای مکن مشغول
که فلان ژاژخای می خاید.ناصرخسرو.تأمل کنان در خطا و صواب
به از ژاژخایان حاضرجواب.بوستان.- شکرخای ؛ کنایه است از آنکه حرفهای نیکو زند. گاهی بمعنای عکس آن نیز بکار رود.
- لجام خای ؛اسب پرزور و مستعد برای دویدن ، چه اسب وقتی آماده برای دویدن است لجام و دهنه را می خاید :
شیران مرگ دندان خایند چون بحرب
گردند مرکبان سپاهت لجام خای.سوزنی.