دانا شدن

معنی کلمه دانا شدن در لغت نامه دهخدا

دانا شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) عالم شدن. دانشی شدن. دانشمند شدن. تفقه. ( ترجمان القرآن ) :
مرد دانا شود ز دانا مرد
مرغ فربه شود بزیر جواز.ناصرخسرو.شمس چون پیدا شود آفاق ازو روشن شود
مرد چون دانا شود دل در برش دریا شود.ناصرخسرو.گرقابل فرمانی دانا شوی ارنی
کردی بجهنم بدل از جهل جنان را.ناصرخسرو.|| خردمند شدن. عاقل شدن. هوشیار و آگاه گشتن. بصر. بصارة.( منتهی الارب ). بصیرة.

معنی کلمه دانا شدن در فرهنگ فارسی

عالم شدن

جملاتی از کاربرد کلمه دانا شدن

پس گوییم (‌ که ) این دو حاست مر نفس مردم را شریف‌تر از دیگر حواس است، از بهر آنکه رسیدن نفس مردم به علم که کمال او بدان است، بدین دو آلت است. وز این دو آلت مر او را قوت سامعه شریف‌تر است از قوت باصره، از بهر آنکه اگر مردی از مادر بی حاست بیننده زاید، مر نطق را به حاست سمع بیابد و به بسیار علم برسد چو حاست شنوده اش درست باشد، مگر آن باشد که مر اشکال و الوان را تصور نتواند کردن، و اگر مردی از مادر بی حاست شنونده زاید، سخن گوی نشود و مر هیچ علم را اندر نیابد، هر چند که حاست بیننده‌اش درست باشد، مگر پیشه‌ای تواند آموختن که به اشارت مر آن را بگیرد. وز بهر آن گفتیم که اندر دانا شدن مر نفس مردم را کمال اوست که نفس مردم از آفرینش آراسته آمده است مر پذیرفتن علوم را، چنانکه نفس نامیه- اعنی روینده و افزاینده- آراسته آمده است مر پذیرفتن زیارت را و رستن را. و کمال نفس نامیه که اندر دانه خرماست بدان است که نما پذیرد و درختی از او حاصل آید، پس هم چنین کمال نفس ناطقه که دانش پذیر است اندر آن (باشد) که مر علم را بپذیرد وز او دانایی به حاصل آید. و نفس ناطقه اندر این عالم به قوت همی دانا آید و آنچه از قوت به فعل آید، به کمال خویش رسد.