داع

معنی کلمه داع در لغت نامه دهخدا

داع. ( اِ )آنکه شاعر و قائل نام خود نویسد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). در فرهنگها مانند سروری و برهان قریب بهمین معنی «داغ » با غین معجمه آمده است. رجوع به داغ شود.
داع. [ عِن ْ ] ( ع ص ، اِ ) داعی. رجوع به داعی شود.

معنی کلمه داع در فرهنگ فارسی

آنکه شاعر و قائل نام خود نویسد

جملاتی از کاربرد کلمه داع

هاد الی الاولی بهدی مختف داع الی المولی بصوت عال
کسی کز لذت طاعت بود محروم من ضامن که بگذارند در جنت ولی با داع حرمانش
بآب چشم و رنگ زرد و داع بندگی بر دل که در کاراست ما را نیست حاجت حقتعالی را
تو را گفتم ز صبح وصل مهرافروزتر باشی نه کز داغ و داع دوستان دلسوزتر باشی
توئی منطق حق و فرمان مطلق الی الحق داع و بالحق ناطق
ادعوک راجیاً و انادیک فاستجب یا من یجیب دعوه داع اذا دعا