خامان

معنی کلمه خامان در لغت نامه دهخدا

خامان. ( اِ ) ج ِ خام. ناپختگان. کسانی که کار از روی بصیرت نکنند :
در سپس این و آن شدند گروهی
بی خردان جهان و ناکس خامان.ناصرخسرو.
خامان. ( معرب ، اِ ) بید مصری. ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 374 ). رجوع به خاماروان شود.

معنی کلمه خامان در فرهنگ فارسی

بید مصری .

جملاتی از کاربرد کلمه خامان

پخته می گردد دل خامان ز درد و داغ عشق آفتاب این ثمرها روی آتشناک اوست
ای بسا نازکان و خامان را چون من سوخته پزیدستی
ساقی بده تا تر کنم از می دماغ پختهٔ مشتی از این خامان خشک در بوتهٔ سودا نهم
مکن ز بستگی کار، شکوه چون خامان که صبر غنچه گل را گرهگشا کرده است
پخته‌ای آخر ! دم خامان مزن من زتو زادم! نه تو زادی زمن
خوک دنیاست صید این خامان آهوی جان شکار بایستی
از طعنه خامان نشود کند طبیعت کی آتش سوزنده به دامان بنشیند
خراباتی که رندان را مقام است برو صوفی که خامان را حرام است
زهاد ریایی را انکار بود از می بر گردن این خامان خامی دو سه می‌باید
هم‌صحبتان پخته طلب کن که چون کباب جز سوختن ز صحبت خامان نمی‌رسد