معنی کلمه دوتو در لغت نامه دهخدا
- دوتو شدن ؛ انحناء. ( دهار ). خم شدن. خمیده شدن. منحنی شدن. گوژ شدن. خمیدن. دولا شدن :
از آن دم چرخ را قامت دوتو شد
که آه من گریبانگیر او شد.مولانا بنایی ( از آنندراج ).- || رکوع. ( یادداشت مؤلف ) :
عفو کرد او در زمان نیکو شدند
پیش موسی ساجد و دوتو شدند.مولوی.- دوتو گشتن ؛ خمیده شدن. دوتا گشتن :
لابه و زاری همی کردند و او
از ریاضت گشته در خلوت دوتو.مولوی. || ( اِ مرکب ) در بیت ذیل از سعدی ظاهراً مراد آسمان منحنی و چرخ گوژ خمیده است :
اگر من از دل یکتو برآورم دم عشق
عجب مدار که آتش درافتدم به دوتو.سعدی.|| ملاقات. ( ناظم الاطباء ).
دوتو. [ دُ ] ( اِخ ) دهی است از بخش نجف آباد شهرستان اصفهان. واقع در 57 هزارگزی جاده نجف آباد دارای 232 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی و مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).