معنی کلمه دم دار در لغت نامه دهخدا
دمدار. [ دُ ] ( نف مرکب ) دارنده دم. هر حیوانی که دارای دم باشد مانند اسب و استر. ( ناظم الاطباء ). || دنباله دار. دارای دنبال.
- ستاره دم دار ؛ ذوذنب. ( ناظم الاطباء ).
|| ضعف مذهب را نیز گویند. ( لغت محلی شوشتر ). || کنایه از حیوان و بیشعور است. ( از یادداشت مؤلف ) : این خواجگان رافضی کافرکیش احمق روش عوان طبع ابله دم دار بی تمیز با دلهای پر غل و غش و کین جمع شده... ( نقض الفضائح ص 41 ). || ( اِ مرکب ) ساقه و چنداول و دنباله کش یعنی آن گروه از لشکر که از پس سپاه به راه روند و فرودآیند. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( از لغت محلی شوشتر ). مؤخرةالجیش. ساقه. عقب دار. ( یادداشت مؤلف ). دنباله کش لشکر که به تازی ساقه و به ترکی چنداول گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ) :
چو دم دار برداشتی پیش رو
به منزل رسیدی همی نوبنو.فردوسی.سپه را بود پیشرو در ستیز
بود باز دمدار گاه گریز.اسدی.منزل و مأوای خویش هیچ ندانم کجاست
هستم دمدار قوم گاهی و گاهی نهاز.لامعی.|| قول. ( ناظم الاطباء ). || شرط. ( منتهی الارب ) ( برهان ).