دلخون

معنی کلمه دلخون در لغت نامه دهخدا

دلخون. [ دِ ] ( ص مرکب ) اندوهگین. غمناک. دل آزرده. محزون. غمین. آرزده دل. رنجیده خاطر. || کنایه از مهجور و مشتاق.( برهان ) ( آنندراج ). || متفکر در حل مسائل غامضه و امور عظیم. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).

معنی کلمه دلخون در فرهنگ عمید

خونین دل، دل افگار، آزرده دل، اندوهگین.

معنی کلمه دلخون در فرهنگ فارسی

خونین دل، دل افگار، آزرده دل، اندوهگین
( صفت ) ۱ - اندوهگین غمناک . ۲ - آزرده دل رنجیده خاطر . ۳ - مشتاق آرزومند . ۴ - مهجور هجران کشیده .

جملاتی از کاربرد کلمه دلخون

ترک من، چون حلقهٔ مشکین کاکل بشکند لاله را دلخون کند، بازار سنبل بشکند
داد از آن لحظه که با روی بسان خورشید کرد جا زینب دلخون شده در بزم یزید
دی کآن مه موزون رفت، دلخون شده در خون رفت! دین از پی دل چون رفت، جان پیرو دین بادا!
لاله آشفته چو من زآن خم مو دلخون است هر دو در سینه نهان داغ سیاهی داریم
ساقی ار زهر به جامِ منِ دلخون ریزد به فلک می‌رود آوازهٔ نوشانوشم
چو در رکه مونک آمد رام دلخون خبر بردند بر سگریو میمون
نگه کن به لیلای دلخون خود بدین ناتوان پیر مجنون خود
نه تو را بشناسم و نه دیده‌ام این چنین دلخون از او گردیده‌ام
گر همه وقتی همه دلخون نه ای لیلی وقتی تو و مجنون نه ای
جوهر اندیشه دلخون گشتنی در کار داشت غازه رخساره حسن خداداد خودم