دست به سر

معنی کلمه دست به سر در لغت نامه دهخدا

دست به سر. [ دَ ب ِ س َ ] ( ص مرکب ) دست بر سر. متحیر و متأسف. ( غیاث ) :
آن سرور کائنات وآن فخر بشر
جبریل امین ز قرب او دست بسر.؟ ( از آنندراج ).و رجوع به ترکیبات دست بسر... ذیل دست شود. || کنایه از متواضع وفروتن نیز باشد. ( آنندراج ) ( بهار عجم ). || به معنی سلام نیز گفته اند. ( از غیاث ). || حالت فریادخواه. حالت متألم و متأثر و سوکوار و نالنده و بر سر زننده :
عید جان بودی و تا روزه گرفتی ز جهان
بی تو از دست جهان دست بسر باد پدر.خاقانی.- دست بسر کردن ؛ از سر واکردن است و به کنایه رخصت دادن کسی را که مخل دانند و این گویا سلام رخصت است چه درین هنگام دست بر سر هم می نهند. ( از آنندراج ). دست بر سر کشیدن. دور کردن کسی را. رد کردن کسی را. به بهانه ای کسی را دور کردن. به بهانه ای کسی را بطرفی گسیل کردن. به بهانه ای بی ارج بیرون فرستادن کسی را. به حیلتی بیرون کردن و دور ساختن. پی نخود سیاه فرستادن. سرش را به طاق کوبیدن. پی قوطی بگیر بنشان فرستادن :
رازداری نبود شیوه زاهد چو سبو
از در میکده اش دست بسر باید کرد.سعید اشرف ( از آنندراج ).- دست بسر ماندن ؛ اکثر در وقت فقدان مطلوب باشد. ( از آنندراج ) :
میلی چو مگس دست بسر مانده و خلقی
کام دل خویش از شکرستان تو یابند.میرزا محمدقلی میلی ( از آنندراج ).رجوع به ترکیب دست بر سر زدن ذیل دست شود.
- دست بسر نشستن ؛ نشستن در حال دست بر سر نهادگی از غمی یا اسفی. سیلی به سر زدن در هنگام حسرت و افسوس. ( از آنندراج ). دست به سر نشستن. دست بسر داشتن. دست بسر گرفتن. دست بر سر زدن :
از سر کوی تو یک دلشده بر پا نشود
که بجایش دگری دست بسر ننشیند.شانی تکلو ( از آنندراج ).

معنی کلمه دست به سر در فرهنگ عمید

غمگین، اندوهناک.
* دست به سر کردن: (مصدر متعدی ) [عامیانه، مجاز] روانه ساختن و دور کردن کسی از نزد خود با حیله و نیرنگ: رازداری نَبُوَد شیوۀ زاهد چو سبو / از در میکده اش دست به سر باید کرد (سعید اشرف: لغت نامه: دست به سر )

جملاتی از کاربرد کلمه دست به سر

هر کس که کند قصد که تا سر بکشد زو سر گمشده بیند چو کشد دست به سر بر
جا بر سر دوش است‌کسی راکه درین بزم با ما چو سبو دست به سر داشته باشد
سیاح جهان معرفت یعنی دل در بحر غمت دست به سر پای به گل
راج تصمیم می‌گیرد زندگی راجش میتال را به هم بریزد و خانواده او را از هم بپاشد. میتال هر کاری می‌کند تا راج را دست به سر کند اما او او هر بار باز می گردد.راجیش میتال فکر می‌کند که راج چشم به ثروت او دارد اما بعد از مدتی می فهمد راج در هند فرد ثروتمندی است و به خاطر ثروت اینجا نیامده است.در یک تیراندازی با خواستگار دختر میتال کلیه راجیش میتال آسیب می بیند اما هیچ یک از فرزندان او حاضر به اهدای کلیه خود نیستند اما راج مخفیانه کلیه اش را به پدرش اهدا میکند، در پایان راج که عاشق خانواده پدرش شده دلش نمی‌آید تا این خانواده را دچار مشکل کند برای همین پس از اهدای کلیه اش می‌خواهد مخفیانه از آنجا برود اما پدرش سر می رسد و بالاخره ماجرا را برای خانواده اش تعریف می‌کند.
زنی به نام شمسی است که در پی تصادف در زندان به سر می‌برد او برای سرو سامان دادن به زندگی تنها پسرش خسرو که خلافکار نیز است، ۱۵ روز از زندان مرخصی می‌گیرد، و از دختر برادرش، حشمت که سینماداری قدیمی است برای پسرش خواستگاری می‌کند، حشمت که جرئت نه گفتن به خواهرش را ندارد، برای دست به سر کردن او دروغی تازه به شمسی می‌گوید، غافل از این که این دروغ به ظاهر کوچک همه چیز را به هم می‌ریزد.
میلی چو مگس دست به سر مانده و خلقی کام دل خود از شکرستان تو یابند
به گلم پای فرو رفته، چندانکه زغم می‌زدم دست به سر پای فروتر می‌شد
ساغر نزنم تا بتوان خون جگر زد بر سر نزنم گل، چو توان دست به سر زد
ز بیم کشتن و تاراج عالمی بودند نهاده دست به سر بر چهار سال و به بر
بگذشت عمر و ذوق گریبان امان نداد فیّاض را که دست به سر آشنا شود
ابرها هجویه ای علیه سقراط است و نوخواهی سقراط را به سخره می‌گیرد. که در آن استرپسیادس به دلیل ولخرجی‌های پسر اسب سوارش، فیدیپیدس به شدت مقروض است و برای یافتن راه حل، خواب را بر خود حرام کرده بالاخره تصمیم می‌گیرد از علم سوفیست‌ها برای دست به سر کردن طلبکاران و نیل به خوشبختی استفاده کند. از فیدیپیدس می‌خواهد تا این هنر مفید را بیاموزد، ولی او نمی‌پذیرد و در نتیجه خود استرپسیادوس، تصمیم به مطالعه می‌گیرد و به تفکرجاه سقراط می‌رود.
وز آن پس به بیعت گشادند دست به سر تاج بر تخت شاهی نشست
در ملک هوس رفع خمار است جنون‌ هم گر دست به جامت نرسد دست به سر زن