معنی کلمه درفشنده در لغت نامه دهخدا
کسی که خواهد تا فضل تو بپوشاند
گو آفتاب درفشنده را به گل اندای.فرخی.بر آمد ز هامون به چرخ بنفش
درفشنده هر سو درفشان درفش.اسدی.بر چشم آن کش دو دیده تباه
کجا روشن آید درفشنده ماه.اسدی.بدینگونه بد تا درفشنده مهر
بگردید ده راه گرد سپهر.اسدی.درفشنده شمعی است این جان پاک
فتاده در این ژرف جای مغاک.اسدی.درفشنده حوضی ز بلّور ناب
بر آن راه بستند چون حوض آب.نظامی.جزیره یکی گشت پیدا ز دور
درفشنده مانند یک پاره نور.نظامی.چشمه درفشنده تر از چشم حور
تا برد از چشمه خورشیدنور.نظامی.در او گنبدی روشن از زرّ ناب
درفشنده چون گنبد آفتاب.نظامی.طلسمی درفشنده در وی پدید
شبانه در آن ژرف وادی رسید.نظامی.درفشنده تیغت عدوسوز باد
درفش کیان از تو فیروز باد.نظامی.ترنگاترنگ درفشنده تیغ
همه درقها را برآورده میغ.نظامی.