دانا مرد

معنی کلمه دانا مرد در لغت نامه دهخدا

دانامرد. [ م َ ] ( اِ مرکب ) مرد دانا. خردمند. دانشمند. عالم. دانشی مرد :
مرد دانا شود زدانا مرد
مرغ فربه شود بزیر جواز.ناصرخسرو.

معنی کلمه دانا مرد در فرهنگ فارسی

مرد دانا

جملاتی از کاربرد کلمه دانا مرد

هست ماند به علم دانا مرد نیست گردد به جاهلی نادان
دخت خود را به زیرک و دانا مرد ده‌، چه زیرک و دانا مرد هر آینه چون زمین نیکوست‌. کجا تخم بدو افکند و از او بس جورتاک (‌؟‌) اندر آید.
مرد دانا شود ز دانا مرد مرغ فربه شود به زیر جواز
هرچه معطی خلق باشد پیش او سائل بود هرچه دانا مرد باشد پیش او نادان بود
اندک اندک شود مصاحب دانا مرد که بر کند دل ز صحبت نادان
وان کجا ترسد که حجتهای تو نادان گرفت گرچه دانا مرد چون ترسان شود نادان شود
شد به صحرا برون نه دانا مرد از پی دفع رنج و راحت فرد