دار فنا. [ رِ ف َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این جهان. دنیا : زی گوهر باقی نکند هیچ کسی قصد کز کوردلی شیفته بردار فنا اند.ناصرخسرو.ای دوست بپرسیدن حافظ قدمی نه زان پیش که گویند که از دار فنا رفت.حافظ.رجوع به دار فانی و دارالفناءشود.
معنی کلمه دار فنا در فرهنگ فارسی
این جهان
جملاتی از کاربرد کلمه دار فنا
ز سیر دار فنا بسته چشم حق بینش رسید به جدل دور از خدا به بالینش
میوه پخته محال است نیفتد بر خاک هر که دل بسته به این دار فنا نیمرس است
درین دار فنا خوش مست وناخوش دمادم میشود در عشق سرکش
هر رند که در کوی خرابات درآمد از دار فنا آمد و با دار بقا شد
بر دار فنا رفتن سردار بقا بودن آن منصب منصور است ای نور دو چشم من
بر سر دار فنا دار بقاست ما از آن سر پای دار آورده ایم
نیست از دار فنا اندیشه منصور مرا آتشم از چوب دربان روی گردان نیستم
گر انا الحق گفته ای منصوروار بر سر دار فنا سرور بجو
بر سر دار فنا با ما نشین مثل سید میر سرمستان مجو
هر که بر دار فنا مردانه پشت پا زند چون سر منصور مهر خویش بر بالا زند